جهنم نیات خوب: نخبگان سیاست خارجی آمریکا افول برتری ایالات متحده
استفن والت /
مهدی انصاری
ایده نگارش کتاب زمانی به ذهن مولف خطور می کند که در مارس سال 2013 میلادی یکی از اعضای دفتر سیاست گذاری وزارت خارجه آمریکا وی را برای سخنرانی به آن وزارتخانه دعوت می کند و استفن والت بحث را از این سوال آغار می کند که چرا سیاست خارجی آمریکا همیشه به شکست می انجامد؟ در انتهای مباحث مطرح شده، نویسنده درمی یابد که امکان تالیف کتابی در این زمینه وجود دارد و لذا نویسنده نسخه اولیه کتاب را در اکتبر 2016 میلادی آماده می کند و به زعم نگارنده امکان چاپ متن نهایی کتاب تا پایان سال اول ریاست جمهوری آمریکا که در آن زمان به نظر می رسید هیلاری کلینتون باشد، وجود دارد، اما به اعتقاد مولف، با پیروزی غیرمنتظره دونالد ترامپ در نوامبر 2016، یک شگفتی بزرگ و البته فرصتی ایده آل برای سنجش هسته اصلی استدلال نویسنده در رابطه با نخبگان سیاست خارجی آمریکا به وجود می آید.
نگارنده با اشاره به تالیف دیگر آثارش در گذشته از جمله سرچشمه های اتحاد(1987)؛ انقلاب و جنگ(1996)؛ مهار قدرت آمریکایی: عکس العمل جهانی به برتری آمریکا(2005)؛ لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا(2007)، اظهار می دارد که همه این آثار با نگاهی سوال برانگیز به سیاست خارجی آمریکا، سعی داشته تا نحوه بهبود آن را شرح دهد. لذا این اثر حاضر نیز اطلاعاتی را درباره این نوع از نگاه ارائه داده و به نقش نخبگان در شکل دهی به راهبردهای آمریکا و مدیریت روابط آمریکا با جهان می پردازد. در واقع، کتاب در پی توضیح این مطلب است که چرا آمریکا ربع قرن گذشته را در پیگیری سیاست خارجی جاه طلبانه، غیرواقع بینانه و ناموفق گذرانده است. البته در این کتاب منظور مولف از نخبگان سیاست خارجی آمریکا افرادی نیستند که با دسیسه و سوءاستفاده در پی تامین منافع خود با قیمت به خطر انداختن منافع ملی باشند، بلکه برعکس نهادهای بررسی شده در کتاب، در بردارنده کارمندان و افرادی هستند که عمیقاً بر این باور هستند که سلطه آمریکا برای این کشور و بقیه جهان خوب است و همزمان، پیگیری مسئله هژمونی لیبرال از سوی این نخبگان، حس ارزشمندی، قدرت و جایگاه مطلوب به آنها داده است. لذا نویسنده طی هفت فصل به بررسی این موضوع می پردازد.
در فصل اول، سیاست خارحی آمریکا در دوره سه رئیس جمهور پسا جنگ سرد یعنی ویلیام کلینتون، جورج دبلیو بوش و باراک اوباما مورد برسی قرار می گیرد. در فصل دوم، به این سوال پرداخته می شود که چرا سیاست خارجی آمریکا عملکرد خوبی نداشته است؟ در فصل سوم این پرسش مطرح است که چرا با وجود اینکه شکست هژمونی لیبرال آشکار است، اما آمریکا همچنان آن را به عنوان راهبرد خود پذیرفته و رهبران این کشور از اشتباهات خود درس نمی گیرند؟ فصل چهارم این مسئله را تبیین می کند که چگونه سیاستمداران، کارگزاران، اندیشمندان و دیگر افراد موثر در دستگاه تصمیم گیری از طریق دستکاری تقاضای واقعی و برجسته نشان دادن مسایلی مثل تهدید روزافزون، اغراق در مورد فواید رهبری جهان توسط آمریکا و مخفی نگه داشتن هزینه های گران نقش رهبری جهان به منظور متقاعدسازی مردم، راهبرد هژمونی لیبرال را ضروری نشان می دهند. فصل پنجم به بررسی این موضوع می پردازد که چرا هژمونی لیبرال به رغم کوتاهی های آشکار همچنان به عنوان استراتژی پایه باقی مانده است؟ مولف در فصل ششم استدلال می کند که نحوه مدیریت ترامپ در ریاست جمهوری آمریکا، تصویری از عدم اصلاح سیاست خارجی آمریکا ارائه می دهد؛ یعنی چگونه می شود که دستگاه سیاست خارجی مجبور به عقب نشینی به سمت همان مسیرهای گذشته شده است.
در فصل هفتم به عنوان فصل پایانی، نحوه اصلاح وضعیت موجود در آمریکا توضیح داده می شود و نویسنده یک استراتژی بزرگ جایگزین را بر اساس مفهوم ژئوپلیتیک تحت عنوان توازن فراساحلی ارائه می دهد. این استراتژی از تلاش برای بازسازی جهان از نگاه آمریکا جلوگیری می کند. در عین حال این استراتژی سیاست خارجی آمریکا را برای حفظ توازن قدرت در سه منطقه کلیدی اروپا، آسیای شرقی و خلیج فارس متمرکز می کند. در واقع، استراتژی توازن فراساحلی، انزواطلبی را رد کرده و ایالات متحده را به تعامل دیپلماتیک و اقتصادی با سایر کشورها دعوت می کند؛ اما این امر نیز اساساً به بازیگران منطقه ای متکی خواهد بود تا توازن منطقه ای را حفظ کنند و آمریکا را متعهد می کند تا صرفاً در مواقعی که این توازن در خطر نابودی است، فقط یک بار یا چند بار با به کارگیری نیروهای خود به مداخله بپردازد.